الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

دخترم الین

زندگی....

شب آرامي بود  مي روم در ايوان، تا بپرسم از خود  زندگي يعني چه؟  مادرم سيني چايي در دست  گل لبخندي چيد ،هديه اش داد به من  خواهرم تكه ناني آورد ، آمد آنجا  لب پاشويه نشست  پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد  شعر زيبايي خواند ، و مرا برد، به آرامش زيباي يقين  :با خودم مي گفتم  زندگي، راز بزرگي است كه در ما جاريست  زندگي فاصله آمدن و رفتن ماست  رود دنيا جاريست  زندگي ، آبتني كردن در اين رود است  وقت رفتن به همان عرياني؛ كه به هنگام ورود آمده ايم  دست ما در كف اين رود به دنبال چه مي گردد؟  !!!هيچ  زندگي ، وزن نگاهي است كه در خاطره ها مي ماند  شايد اين حس...
10 مرداد 1392

باباي ني ني ......

  ديشب وقتي داشتم ظرف ميشستم اومدي پيشم و گفتي:   الين: مامان منم فردا باهات ميام اداره. من: نميشه دختر گلم الين: چرا؟ من: رييسمون دعوام ميكنه ميگه چرا ني نيتو آوردي سر كار. الين: ميريم باهم يه جا قايم ميشيم! من: اونوقت كي كارها رو انجام بده؟ رييسمون صدام ميكنه و ميگه خانم چرا كارها رو انجام ندادي؟ اون وقت من چي بگم؟ الين: خب تو برو مهد من برم اداره! من: صبر كن هروقت بزرگ شدي اونوقت تو برو اداره ني نيتو بذار مهد. الين: باشه مامان. چند دقيقه بعد درحالي كه بغض كرده بودي گفتي: الين: ماماننننننني..... ني ني من بابا نداره! حالا چي كار كنم؟!!!!!!!!!! من: به نظرت چه جوابي ميتونستم بدم به اين سوالت دختر سه ...
12 تير 1392

تولد سه سالگی.....

      دختر گلم تولدت مبارک.... از سال ٨٩ به بعد بهترین روز سال برای من و بابا ١٢ خرداده ... چون این روز روزیه که خدا بزرگترین و بهترین هدیه که تو بودیو بهمون لطف کرد. از قبل تصمیم گرفتیم که امسال تو خونه برات تولد نگیریم و به جاش جشن تولدتو تو مهد برگذار کنیم تا هم علاقه ات به مهد بیشتر بشه وهم این که در کنار دوستات بتونی بیشتر خوش بگذرونی.شب تولدت هم بریم یه رستوران سنتی که اجرای موسیقی زنده داره تا شاد باشی.....اما..... گلکم امسال روز تولدت و چند روز قبلش به سختی مریض شدی و آبله مرغون گرفتی! شب تولدت خیلی ناراحت بودم که چرا نتونستیم هیچ کاری برای شاد بودنت بکنیم.... چون هم برنامه رستوران کنسل شد و هم جشن مهد... ...
12 خرداد 1392

خوشا شیراز و....

  خوشا شیراز وضع بی مثالش ...............................خداوندا نگهدار از زوالش تو روزای آخر فروردین تصمیم گرفتیم بریم شیراز. من تا حالا این شهر رو ندیده بودم . تو هوای خنک نیمه شب راه افتادیم و مسیر سمیرم انتخاب بابایی بود .... دیدن مناظر بسیار زیبا و هوای خنک خستگی راه رو از بین میبرد. شب رسیدیم شیراز که به اصرار خاله مریم رفتیم خونه مامان جون باران..... من همونجا با دیدن مامان جون باران به این شنیده که مردم شیراز بسیار مهربون و مهمون نواز هستن ایمان آوردم . اونجا کلی با باران بازی و البته گاهی دعوای اقتضای سنتون کردید .... تا اینکه روز دوم برای اینکه بیشتر به میزبان عزیزمون زحمت ندیم رفتیم هتل و .... تو روز پنجم سفر من و ت...
4 ارديبهشت 1392

الین و مهد کودک 2......

       شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۲   دیروز از مسافرت برگشتیم و امروز اولین روزیه که بصورت رسمی مهد رفتی. البته هفته های اول دوره جذب هست که به صورت نیمه وقت میری و این که چند روز این حالت طول میکشه بستگی به روحیات و عادت کردن به مهد داره. صبح تمایلی برای رفتن نشون ندادی و این منو نگران کرد. بعد حاظر شدی و وقتی دم در رسیدیم کلی ذوق کردی. با مربیه خوبت خاله میترا قبلا آشنا شده بودی و وقتی دیدیش بهش لبخند زدی. گلی رو که تو باغ ارم شیراز در کمال تعجب من و بابایی برای خاله میترا چیده بودی و من خشکش کرده بودم تقدیمش کردی و اون هم خیلی ذوق زده شد آخه فقط ۱۰ دقیقه دیده بودیش و اونجا به یادش افتادی! روز اول...
31 فروردين 1392

الين و مهد كودك 1 ....

    قبل از عيد همراه خاله شراره رفتيم تا يكي دوتا مهد باقي مونده منطقه رو ببينيم. از وضعيت بد مهد اولي كه رفتيم چيزي نميگم وبماند.... دومين مهد شعبه اصليه مهدي بود كه ماه پيش رفته بوديم وتو خوشت اومده بود. وقتي رفتيم حس خوبي داشتم و احساس كردم نظم بيشتري داره. براي تصميم گيري بهتر دوباره به مهد قبلي سر زديم كه اتفاقا مدير و صاحب اصليه هر دو مهد اونجا بود بعد از كلي صحبت كردن و البته انرژي مثبت گرفتن از خانم مدير برگشتيم سازمان..... از اينجا بود كه دودلي من شروع شد و تو انتخاب موندم هر كدوم معايب و مزايايي داشتن كه باعث برابري امتيازشون تو ذهن من و بابايي ميشد. تصميم گرفتيم تا راهنمايي و مشورت از خداي مهربون كه همه چيز و آينده احاطه د...
18 فروردين 1392

سي و چهار ماهگي....

    سنجد خانم سی و چهار ماهگیت مبارک.... تو این ماه کارای جدید تری میکنی. مثل نیشگون ریز گرفتن از قسمت زیر بازوهای من!  ویا لپامو میگیری و میگی جونجوریه من ! معنی این کلمه رو نمیدونم ولی اینکه میخوای نهایت عشقتو به لپ کش اومده من با گفتنش نشون بدی رو میفهمم. میگی مامان جون خوشگلم (یا تپلم) قربوننننت برم مممممن! وقتی جواب میدم خدا نکنه مامانی میپری و میشینی تو بغلم..... زمانی هم که من قربون صدقه ات میرم با همون لحن خودم میگی خدا نکنه مامان جون. تو انتخاب و خرید لباس برای من هم نظر میدی و همیشه هم نظرات درسته و من و بابایی به انتخاب و نظرت احترام میذاریم. شبها زمانی که دسشویی داری به جای اینکه صدام کنی یه پاتو محکم و...
14 فروردين 1392

نوروز92......

    سال ۹۲ شروع شد.... عزیز دلم این چهارمین سالیه که زمان تحویل سال همراه من و بابایی کنار سفره هفت سین هستی .... امیدوارم امسال جزو بهترین سالهای عمرت باشه و سلامتی و شادی نعمت هر لحظه ات باشه. امسال سال تحویل زمان بعد از ظهر بود که تو هم ناهار خورده بودی و حسابی سر حال بودی ....کلی هم تو چیدن هفت سین کمک کردی. منم ذوق میکردم که دیگه دخترم بزرگ شده و میتونه تو خیلی از کارهایی که دوستشون داره بهم کمک کنه. زمان سال تحویل بعد از دعاهایی که برای سلامتی و عاقبت به خیری کردم مهمترین خواسته ام برای تو از خدا آرامش و شادیت بود ... چیزی که این روزها خیلی بهش فکر میکنم و دوست دارم هر کاری که می...
10 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد