الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دخترم الین

روز تولد عشقم ....

    امروز یکی از روزای قشنگ خداست..... امروزروز تولد عشق من یعنی بابای مهربون و دوست داشتنیه توئه. بابای خوبی که عصر ها دوتاییمون میشینیم و لحظه لحظه ها رو میشمریم تا از سر کار برگرده و در براش باز کنیم و تو با خوشحالی بغلش بپری و جیغ بزنی بابایی....بابایی و بوسه هایی که کمتر کسی میتونه به این راحتی از تو ببینه نثارش کنی.... مردی که تمام دغدغه و فکرش اینه که من و تو همیشه از هر لحاظ در رفاه و آرامش باشیم . تو تمام زندگی دلم به وجودش گرم بوده و تو لحظات سخت دستهای گرم و پر از آرامشش تنها پناهگاهم. بابای خوب و مهربون   من و الین برای تمام مهربونیها تمام صبوریها و تلاشها و تمام قشنگیهای زندگی سه نفرم...
24 آذر 1390

555 روزگی و .....

امروز 555 روزه شدی مامانی یعنی دقیقا یک سال و شش ماه و یک هفته.....     عزیزم هجده ماهگیت مصادف شد با هفتمین روز از ماه محرم . این ماه حرمت خاصی داره و به همین خاطر پستی برای شروع هیجده ماهگیت نذاشتم.  راستش عزیز دلم از اون زمانی که تو به دنیا اومدی و من مادر شدم این روزها و حضرت علی اصغر و تشنگی و شش ماهه و ... برام معنی خاص دیگه ای پیدا کرده حالا میتونم بفهمم مادری که تو سینه اش شیر نداره ولی شش ماهه تشنه و گرسنه اش بغلشه یعنی چی؟ الان حال مادری رو میفهمم که سینه اش پر شیره ولی دیگه شش ماهه ای نداره که ... حالا نهایت مظلومیت رو درک میکنم. و اینها همه به برکت وجود توست. تو اولین روز هجده ماهگیت شاخ غول واکسن ...
19 آذر 1390

اولین دیدار ....

    عزیز دلم روزشنبه تاریخ ۵ آذر ماه سال ۱۳۹۰ ساعت ۵ بعد از ظهر  منو تو تونستیم برای اولین بار دوستانمونو که ندیده بودیمشون ولی دلهامون باهم بود رو ببینیم . طبق قراری که با خاله مریم مامان باران و خاله سمیه مامان سورنا گذاشتیم رفتیم خونه باران. سورنا و مامانش هم قبل از ما اومده بودن. شما سه تا ووروجک برای اولین بار همدیگه رو دیدید و بعد از چند لحظه کوتاه با هم ارتباط برقرار کردید و معلومه که وقتی این اتفاق افتاد چه بلایی به سر اتاق باران و خونشون اومد..... با هم کلی رقصیدید (تو و سورنا ترکی و باران قرهای کاملا حرفه ای) و بازی کردین .نمیدونم چرا برعکس همیشه که بچه های دیگه بهت زور میگفتن این بار...
6 آذر 1390

گردش مادر و دختری......

    این پستو با تاخیر چند روزه برات مینویسم عزیزم چند روز پیش عید غدیر بود عیدی که من خیلی دوسش دارم وهرسال تو این روز عزیز من و بابایی میرفتیم عید دیدنی . ولی امسال چون شما تو خواب ناز بودی و ما دلمون نیومد تا بیدارت کنیم من کنارت موندم خونه وبابا به همراه مامان جون و حاج بابا رفتن. وقتی مثل فرشته ها تو خواب ناز بودی نگاهت میکردم و واقعا لذت میبردم . یادم افتاد که پارسال یه همچین روزی بابا اولین جوونه دندون کوچولوتو بهم نشون داد و گفت اینو دیدی؟ نمیدونی که چقدر خوشحال شدیم و.... یک سال از اون روزعید گذشته و تو هم یکسال بزرگتر و خانوم تر شدی . حالا دیگه اگر در مورد...
30 آبان 1390

مامان .....

دو هفته مونده به زایمان الین خانوم...نمایشگاه گل و گیاه  کنار رودخانه طالقان طالقان ... جمع دوستان خانوادگی( همسرانمون از ۱۰ سالگی باهم دوست هستند) صد روزگی الین خانوم مطابق با عید فطر ۸۹ همون خواهشی که مریم جون داشت من هم دارم. دوست دارم بدونم چقدر شبیه تصوراتتون بودم. ...
28 آبان 1390

این برای چیه؟..........

دخملیه من اولین جمله رو گفت. مامانای مهربون میدونن که یه مامان تو این مواقع چه شکلی میشه!     این برای چیه؟؟؟   اولین جمله سه کلمه ای که الین خانوم تو هفده ماه و چهار روزگی مصادف با عید قربان به زبون آوردجمله بالا بود. تو خونه مامانی بودیم که وقتی داشتی با همون  پاهای پلاستیکی  بازی میکردی باصدای بلند پرسیدی این برای چیه ؟؟؟ تعجب کردم چون اولین باری بود که جمله میگفتی البته چند روز پیش همین جمله رو به صورت ناقص گفتی و ما به حساب اولین جمله نگذاشتیم ولی امروز تمام جمله رو به صورت کامل و سوالی به زبون آوردی و من خیلی خوشحالم دلم میخواد بتونی زودتر حرف بزنی و بشی همزبون من وبابایی البته با توجه به روابطی...
16 آبان 1390

هفده ماهگی.........

عسلم هفده ماهگیت مبارک باشه.   در وصف ماه هفدهم باید بگم ماشاله شیطون تر و شیرینتر شدی مامانی. دایره لغاتت گسترده تر شده و هوشیار تر از ماههای گذشته ای. یه سری لغات جدیدت ایناست: آفیجی.......... نمیدونم عاطفه میگی یا آبجی ولی منظورت خاله عاطفه است جد...............جغد عگاب ...........عقاب ماتین........ ماشین عوض......... سی دی رو عوض کنید دی سی.......همون سی دی بزن .............تو ماشین وقتی ترانه بری باخ و همه چی آرومه تموم میشه میگی بزن یعنی از اول! تسید .............ترسید عسک .........عروسک ای یگی ........این یکی او یگی........اون یکی . اینم از کارای جدیدته که وقتی می می میخوری هی عوض میکنی و میگی ای یگی ا...
12 آبان 1390

بابا ریژا ......

    دیشب وقتی داشتم پوشکتو عوض میکردمو تو در حال فرار بودی به این نتیجه رسیدی که تنهایی نمیتونی فرار کنی و باید یکی کمکت کنه و اون یکی کسی نبود جز بابا....  چند بار صداش کردی بببا بببا ولی بابا تو آشپزخونه بود و چند ثانیه طول کشید تا بیاد پیشت. یه دفعه صداش کردی ریژا(رضا)   ریژا !!!! بابا ریژا ... و با این کارت دل بابایی قنج رفت و کلی کیف کرد. تازگیها حسابی بابایی شدی و بابا هم دختری!!!!   قبلا لباس انتخاب میکردی و میخواستی که از تو کمد در بیارم و تنت کنم حالا آهنگها و ترانه ها رو هم خودت انتخاب میکنی ۲ تا آهنگی که دوست داری بری باخ و همه چی آرومه ست که ما باید همین دو تا رو گوش بدیم ...
7 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد