555 روزگی و .....
امروز 555 روزه شدی مامانی یعنی دقیقا یک سال و شش ماه و یک هفته.....
عزیزم هجده ماهگیت مصادف شد با هفتمین روز از ماه محرم . این ماه حرمت خاصی داره و به همین خاطر پستی برای شروع هیجده ماهگیت نذاشتم.
راستش عزیز دلم از اون زمانی که تو به دنیا اومدی و من مادر شدم این روزها و حضرت علی اصغر و تشنگی و شش ماهه و ... برام معنی خاص دیگه ای پیدا کرده حالا میتونم بفهمم مادری که تو سینه اش شیر نداره ولی شش ماهه تشنه و گرسنه اش بغلشه یعنی چی؟ الان حال مادری رو میفهمم که سینه اش پر شیره ولی دیگه شش ماهه ای نداره که ...
حالا نهایت مظلومیت رو درک میکنم. و اینها همه به برکت وجود توست.
تو اولین روز هجده ماهگیت شاخ غول واکسن هجده ماهگیه ترسناک هم برای من و هم برای تو شکسته شد . برعکس ماههای قبل، دوست داشتم تا هفده ماهگیت دیر تر تموم بشه و دیر تر به زمان این واکسن برسیم. دقیقا حال یه بچه مدرسه ای تو شب امتحانو داشتم! خدا روشکر این مرحله هم با سلامتی والبته یک شب تب بالا و دو سه روز درد شدید گذشت. بابایی برای اینکه ناراحتیتو کمتر کنه یه عروسک خوشگل برات خرید که توهم ازش خوشت اومد و زود باهاش دوست شدی . همش بوسش میکردی و موقع خوردن غذا یا خوابیدن کنارت بود .
به اندازه 555 روز 555 ماه و 555 سال دوستت د ارم عزیزم.
الین وعروسکش بعد از واکسن
الین شش ماهه
و الین هجده ماهه...