اولین دیدار ....
عزیز دلم روزشنبه تاریخ ۵ آذر ماه سال ۱۳۹۰ ساعت ۵ بعد از ظهر منو تو تونستیم برای اولین بار دوستانمونو که ندیده بودیمشون ولی دلهامون باهم بود رو ببینیم .
طبق قراری که با خاله مریم مامان باران و خاله سمیه مامان سورنا گذاشتیم رفتیم خونه باران. سورنا و مامانش هم قبل از ما اومده بودن. شما سه تا ووروجک برای اولین بار همدیگه رو دیدید و بعد از چند لحظه کوتاه با هم ارتباط برقرار کردید و معلومه که وقتی این اتفاق افتاد چه بلایی به سر اتاق باران و خونشون اومد.....
با هم کلی رقصیدید (تو و سورنا ترکی و باران قرهای کاملا حرفه ای) و بازی کردین .نمیدونم چرا برعکس همیشه که بچه های دیگه بهت زور میگفتن این بار تو یه کم قلدری میکردی و اسباب بازیهای سورنا و باران رو میگرفتی و حتی یکبار هم اشک باران رو درآوردی! ولی باران انقدر باهات مهربون بود که هم اسباب بازیشو داد و هم با اون لبهای خوشگلش بوست کرد و رسم مهمون نوازیو با این سن کمش کاملا به جا آورد. سورنا هم یه پسر آروم و ساکت و خوش اخلاق بود که از دست شما دوتا دختر شیطون فرار میکرد ! کارای دنیا برعکس شده!!!......
خلاصه که انقدر بازی کردی و بهت خوش گذشت که موقع برگشت از خستگی بیهوش شدی و چند ساعت خوابیدی.
ما مامانها هم از دیدن دنیای شادو بی ریای شما کوچولوها لذت بردیم و وبهمون خوش گذشت. چقدر خوب بود که دنیای ما بزرگترها هم کمی شبیه دنیای شما بود مثل شما که زود همدل شدید و تمام دلخوشیهاتون که چند تا اسباب بازی بود تقسیم کردید و با یک بوسه تمام زیاده خواهی های احتمالی از بین رفت و جاشو یه دلبستگی گرفت تا فردا صبح وقت بیدار شدن از خواب اولین کلام اسم دوستانت سو...نا(سورنا) و بایان(باران) باشه.
عکس اولو خاله مریم زحمت کشیده و دومی تنها عکسی بود که تونستم با موبایل از شما سه تا وروجک بگیرم. کیفیت خوبی نداره ولی همون هم برام خیلی با ارزشه.