الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دخترم الین

گردش مادر و دختری......

1390/8/30 18:57
153 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

این پستو با تاخیر چند روزه برات مینویسم عزیزم

چند روز پیش عید غدیر بود عیدی که من خیلی دوسش دارم وهرسال تو این روز عزیز من و بابایی میرفتیم عید دیدنی . ولی امسال چون شما تو خواب ناز بودی و ما دلمون نیومد تا بیدارت کنیم من کنارت موندم خونه وبابا به همراه مامان جون و حاج بابا رفتن. وقتی مثل فرشته ها تو خواب ناز بودی نگاهت میکردم و واقعا لذت میبردم. یادم افتاد که پارسال یه همچین روزی بابا اولین جوونه دندون کوچولوتو بهم نشون داد و گفت اینو دیدی؟ نمیدونی که چقدر خوشحال شدیم و....

یک سال از اون روزعید گذشته و تو هم یکسال بزرگتر و خانوم تر شدی . حالا دیگه اگر در مورد چیزی بهت توضیح میدم میفهمی و عکس والعمل نشون میدی سنجدم.

در عوض روز عید  فرداش رفتیم اولین گردش مادر و دختری.... چقدر به من خوش گذشت و فکر میکنم به تو هم خوش گذشت. باهم رفتیم نمایشگاه اسباب بازی و اونجا خمیر بازی کردی و برای برنامه عمو پورنگ عکس انداختی. اسباب بازی خریدیم و نمایش عروسکی که اونجا اجرا میشد رو هم نشستی و تا آخر نگاه کردی . وقتی همه بچه ها مشغول تماشای نمایش بودند تو یه دفعه بلند شدی  رفتی پشت میزو نگاه کردی تا ببینی که عروسکها چطور دارن حرکت میکنن!! این کارت برای خانوم عروسک گردان جالب بود و از کنجکاویت خوشش اومده بود. بعد از تموم شدن نمایش روی میز نشوندت تا با عروسکها عکس بگیری. آخرش هم یه باکی(بادکنک) گازی خریدیم که چندین دقیقه مبهوت نگاهش میکردی تا سر از کار بالا رفتنش در بیاری! بعد رفتیم پارک و کلی باهم بازی کردیم و دنبال گربه های پارک دویدیم . وای..... یهو تو گوش گربه بیچاره پارک رو که به آدما عادت کرده و ساکت ایستاده بودو گرفتی ... این کارت باجیغ من وگربه و فرار اون بیچاره همراه بود .ظهر هم رفتیم تا ناهار بخوریم و تو برای اولین بار پیتزا خوردی البته پیتزای بدون سوسیس کالباس! کلی هم با پنیرش مشغول شدی و بیشتر از خوردن پیتزا از کش اومدن پنیرش لذت میبردی.موقع برگشتن انقدر خسته شدی که تو ماشین خوابت برد و با اون همه سر و صدای بسته شدن و باز شدن در ماشین تو پارکینگ و در آوردن لباسات اصلا بیدار نشدی.واقعا جای بابا خالی بود.

 برای خرید کفش رفته بودیم.... بعد از اینکه بابایی کفشها رو پات کرد وقتی خواستی از رو صندلی بلند شی و راه بری یه دفعه گفتی یا الله یا الله !!!!! (فکر کنم از حاج بابا یاد گرفتی) و بعدهم بیدو بیدو بیدو گفتی و تو مغازه شروع به دویدن کردی! آقای فروشنده هم که فرصت رو مناسب دید گفت معلومه که کفشها خیلییییی راحته !!!!!!!!

الین در حال تماشای نمایش عروسکی

الین و عروسکهای نمایش

الین و جورچین .....

الین در حال عکس انداختن برای برنامه عمو پورنگ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد