الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

دخترم الین

روز دختر....

    عزیز دلم روز دختر روز لطافت و مهربانیو به تو وبه همه دخترای عالم تبریک میگم . اسم این روزو باید میذاشتن روز فرشته.... خدا روشکر میکنم که لطفش رو در حق من تموم کرد و یکی از فرشته هاشو به خونه من فرستاد. برای تو فرشته قشنگم و همه فرشته های روی زمین آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم.
28 شهريور 1391

خاله سماو عكسهاي قشنگش....

دختر نازم اين عكسهاي قشنگ هنر خاله سما دوست و همكار نازنينمه . قشنگ ترين سورپرايز روز تولدم ....        سماء عزيز باز هم با محبتهاي بي پايانت منو شرمنده كردي .ممنونم. اميدوارم كه ساميار پسر گلت زير سايه پدر و مادر مهربونش هميشه سلامت و خوش باشه.   ...
14 شهريور 1391

كارمند كوچولو.....

    چند روزي بود كه ميگفتي ماماني نرو سر كار ... پيشم بمون.... گاهي وقتها هم به گفتن اين حرف راضي نميشدي وتو بازيها و شعر خوندنها و ... ميخواستي یه جوری اين مطلبو به من برسوني. شبها از ترس اينكه صبح نرم سركار دستمو ميگيري و صبحها با كوچكترين حركت من از خواب بيدار ميشي و دوباره تكرار ميكني مامان نرو سر كار .منم مجبور ميشم مرخصي ساعتي بگيرم و يه كم ديرتر برم و پيشت بمونم تا دوباره بخوابي.   موقع بازي وقتي با عروسكات حرف ميزني ازشون ميپرسي مامانت رفته سر كار ؟ تو هم تنها موندي؟ آخخخخي!  تمام اين مكالمات هم طوري انجام ميشه كه من حتما بشنوم و متوجه بشم. يه كتاب شعر به نام مامان مهربونم داري كه تقريبا حفظ شدي...
31 مرداد 1391

خونه مامان جون.....

    سركار بودم برام پيامكي اومد با اين متن: همه وسايلاشو جمع كرده و اصرار ميكنه بريم خونه مامان جي .... چه كار كنم؟ پرستار مهربونت اين پيامكو فرستاده بود. زمان اتمام ساعت كاري بود براي همين سريع كيف و وسايلمو جمع كردم و راه افتادم. وقتي رسديم خونه از ديدن وسايلهاي كنار در تعجب كردم ! گلي خانوم(عروسك مورد علاقه ات).... كالسكه گلي خانوم.... دو دست لباس راحتي..... خوراكيهاي مورد علاقه ات..... شربت ديفن هيدرامين.... گل سر ست لباسها.... كليد خونه.... همه چيز كامل بود ! همونطوري كه خودم جمع ميكنم و كنار در ميذارم تا چيزي يادم نره!!!!!!!!! پرستارت گفت از وقتي مادرتون تلفن كرده و با الين صحبت كرده ميگه دلم براي مامان جي تنگ ش...
23 مرداد 1391

مهربون من.....

    از وقتي دو سالگيت تموم شده رفتار ها و حركات و .... خيلي عوض شده و گاهي وقتها از كارات و حرفات تعجب ميكنم. خيلي مهربون و يه كم لجباز شدي . عاشق اين هستي كه كسي بياد خونمون مهموني .اونوقته كه يه دور شادي و جيغ دور خونه ميزني و بعد همه اسباب بازيهاتو دراختيار مهمونت ميذاري.   با خودم فكر ميكردم اين اندازه كه من دختر نازمو دوست دارم آيا اونم منو دوست داره كه خيلي زود جواب گرفتم . جمعه صبح برعكس روزاي ديگه كه تا ساعت ۱۰ ميخوابيدي ساعت ۸ بيدارشدي .من خوابم ميومد و دلم ميخواست بيشتر بخوابم . براي اينكه متوجه نشي كه من بيدارم و دوباره بخوابي چشمامو باز نكردم ولي زير چشمي نگاهت ميكردم. يه كم سر جات نشستي و اطرافتو نگاه كر...
19 مرداد 1391

بیست و پنج ماهگی ......

    اين چند روز يه بيماري لعنتي كه معلوم نبود از كجا اومد و چي بود باعث شد يه مدت طولاني نتونم وبلاگتو به روز كنم و از شيرين كاري هاي جديدت بگم . حالا ميخوام جبران كنم عسلكم. عادتهاي خواب جالبي پيدا كردي. مثلا وقتي خوابت نميبره ميگي ((رو سينه ماماني)) يعني دلت ميخواد روسينه ام بخوابي ! رو سينه ام ميخوابي و دستها و پاهاتو دور بدنم حلقه ميكني .سرتو اينقدر جابجا ميكني تا بتوني كاملا صداي قلبمو بشنوي و خوابت ببره . با اينكه از شير گرفتيمت ولي از مي مي نتونستم بگيرمت و هنوزم با ديدن و بوسيدن و بوييدن مي مي آروم ميشي .شبها موقع خواب ميگي ماماني ميخوام مي مي ببينم ! نوك مي مي رو ميگيري ميذاري روي چشمت و دستتو دوركمرم ميندازي و فور...
27 تير 1391

تولد دسته جمعي متولدين خرداد 89.....

    من فصل بهارو خيلي دوست دارم سه ساله كه آخرين روزاي اين فصل زيبا برام قشنگيه ديگه اي داره   دليلشم وجود تو دختر بهاريمه. ۱۸ خرداد ماه جشن تولدت و ۲۸ خردادماه جشن تولد دسته جمعي تو دوستاي گلت برگذار شد .جشني كه توش كلي مهربوني و عشق مادري و صفا و صميميت جاري بود. از صبح ساعت ۸ كه بيدار شدي ذوق اومدن مهمونا و دوستايي تا حالا نديده بوديشون ولي اسمهاشونو برات گفته بودم واونهايي كه فقط يكبار ديده بوديشون و سورنا و باران كه كاملا ميشناختيو داشتي! تو خونه راه ميرفتي و ميگفتي آوينا مياد باران مياد سورنا مياد سوزن مياد هستي مياد كيميا مياد  ثنا مياد ازگزوين  و... كيك ميخوريم ميرقصيم... ساعت ۱۱...
31 خرداد 1391

شيرين زبوني براي بابا....

    چند روز پيش وقتي داشتم لباستو عوض ميكردم پرسيدي بابايي كجاست گفتم فكر كنم تو اتاقه    يه دفعه بلند صداش كردي عززززززيزم! وقتي جوابي نگرفتي بلند تر و با ناز و اشوه فراوون گفتي رضا جاااااان! رضاجاااان! چند بار تكرار كردي ! بابايي براي اينكه دوباره اينطوري صداش كني جواب نميداد تا بالاخره بعد از چندين بار كه صداش كردي با ذوق اومد و بغلت كرد و چلوندت و گفت كي ميگه پسر ! بچه فقط دختررررر! من ديگه بايد مواظب جايگاه خودم تو دل بابايي باشم كه يه دخمل شيرين زبون با ناز و ادا تو خونه هست كه اگه دير بجنبم جامو گرفته!!! عزيزم  شيرينم  خيلي دوستت دارم.
23 خرداد 1391

عکس آتلیه دو سالگی.....

این عکسها رو خانم بهارک نیکفر روز تولد الین قب از شروع جشن گرفتن . خانم عکاس بسیار خوشرو بودن و الین خانوم هم حسابی همکاری کرد و کلی براشون شعر خوند و قصه گفت و نانای کرد.        ...
20 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد