الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دخترم الین

چهارشنبه سوری....

    شب آخرین سه شنبه سال حاظر شدیم تا بریم خونه باباجی(بابا جون)که مامانی گفت صبر کنید تا ما بیام خونه شما و بعد با هم برگردیم . منتظر شدیم ... مامان جی و خاله عاطفه اومدن... اون هم با دست پر! خاله کلی زحمت کشیده بود و برات یه طبق آماده کرده بود عین طبق یه نوعروس! توش هفت سین داشت و شکلات و آجیل و ماهی قرمز و تتخم مرغ رنگی و شمع و ......و یه پیراهن خیلی خوشگل! انقدرخوشحال بودی که دور اتاق میدویدی و میخندیدی و کیف میکردی. خاله عاطفه به قول الین خانوم منننننونم(ممنونم)    بعد با هم رفتیم خونه باباجی . آتیش روشن کردیم و تو هم کلی با آهنگ بری باخ رقصیدی البته به شیوه کردی! از  من و ...
27 اسفند 1390

بيست و يك ماهگي....

عزیزم ۲۱ ماهگیت مبارک   خدا رو شکر که این ماه هم به سلامتی طی شد فقط تو این چند روز آخر یه کم سرماخوردگی داشتی اونم به خاطر شیطنتهات وقت لباس پوشیدنه! دیگه نمیتونم به راحتی لباس تنت کنم و یا پوشکت کنم.انقدر سرعتت تو فرار کردن زیاده که به پات نمیرسم و اگه هم برسم اینقد ورجه ووورجه میکنی که عرقم در میاد. خیلی شبها از بابا میخوام تا پوشکتو عوض کنه ! هر چی باشه زور بابا بیشتر از منه خب!!!!!! تقریبا جملات (تا پنج کلمه ) میگی و کاملا منظورتو میفهمونی تا جاییی که وقتی تلفنی باهات صحبت میکنم میتونم بفهمم که چی خوردی   با کی حرف زدی   چی کار کردی چه سی دی نگاه کردی و..... تا هشت میشمری و شعر تاتاپ عباسیو کامل و بدون ک...
12 اسفند 1390

.......

    اين روزا روزهاي قشنگيه... روزهايي كه كهنه ميره و نو جاش ميشينه .......زمين و هوا با تغيراتشون انگار كه دارن دونه هاي تو دلشون رو تشويق ميكنن كه جوونه بزنن تا از ديدن جوونه ها اونا هم جوون بشن. آدمها هم تو تلاش و تكاپو هستن تا جديدترينها و  بهترينها رو تو خونه هاشون ببرن وقبلش خونه هاشونم بايد تميز و مرتب باشه و با طراوت تا همه چيز با هم هماهنگ باشه بعضي ها اين تغيرات رو تو خونه دلشون هم ميدن تا زماني كه ميگن حول حالنا الي احسن الحال آمادگي كامل براي استجابت اين دعا داشته باشن. من از بچگي اين روزا رو خيلي دوست داشتم حتي ديدن شلوغي و ازدحام و عجله برام لذت داشت از اول اسفند منتظر چهارشنب...
9 اسفند 1390

ماماني دوستت .....

يه وقتايي كارهايي ميكني كه واقعا غافلگير ميشم!!!!   مثلا ديشب ...... چند بار براي شير خوردن بيدار شدي و خوردي و خوابيدي ولي طرفهاي صبح احساس كردم يه جورايي ديگه دلت نمياد بيدارم كني و يا خجالت كشيدي ويا .... نميدونم تو سن تو اين حالت چه اسمي داره! خلاصه كه مثل هميشه نگفتي ماماني ميميش  آروم نشستي سر جات گفتي ماماني دوستت دارم و بعد سه بار لبهامو بوسيدي! دلم ميخواست حسابي فشارت بدم و همه جاتو ببوسم ولي گفتم شايد خوابت بپره . گفتم ماماني مي مي ميخواي ؟ گفتي بللله! گفتم قربونت برم بذار بغلت كنم جواب دادي باشه . بعد از اينكه سير شدي با حالت خواب آلودگي گفتي مرصصصصي و دوباره خوابيدي. اين كارت باعث شد خستگي دو سال بيخوابي ش...
25 بهمن 1390

بیست ماهگی.....

    دختر بیستم بیست ماهگیت مبارک........... هر ماه این جمله اولین چیزیه که به ذهنم میرسه: هر روز که میگذره شیرین تر و خواستنی تر میشی...تقریبا هر کلمه ای که میگیم تکرار میکنی و دقیقا میدونی که هر کلمه ای رو با چه لحنی و کجا به کار ببری. دقیقا روزی که بیست ماهه شدی وقتی بردمت حمام میخواستم بینیتو تمیز کنم یه دفعه دستمو گرفتی و خودت یه فین محکم کردی!!! کلی ذوق کردم    مامانا میدونن که چرا برای این کار ذوق کردم آخه تمیز کردن بینی یه نی نی کار خیلی سخت برای مامانا و اذیت کننده برای نی نیه....... به راحتی و با اداهای خاصت میتونی خودتو تو دل هر کسی که بخوای جا کنی !نمیدونم این خصیصه رو از کی به ارث بردی دختر شیری...
15 بهمن 1390

روزهای 19 ماهگی....

     دختر گلم تو این چند وقته نشد که به این خونه ات سربزنم .نه اینکه نخوام نه! اینقدر سر کار و توخونه سرم شلوغ بود که ... خب حالا چند روز گذشته رو جبران میکنم درست اولین روز ۱۹ ماهگیت باران و خاله مریم و سورنا و خاله سمیه مهمونمون بودن. به ما مامانا خیلی خوش گذشت و فکر کنم به شما سه تا وروجک هم خوش گذشت طوری که تو به هیچ عنوان راضی نشدی ظهر یه کم بخوابی که مبادا لحظه ای از باهم بودنو از دست بدی.خاله سمیه کلی از شما عکس گرفت که من چند تا شو با اجازه اش از وبلاگ سورنا خان کپی کردم . این سومین دیدار شما سه تا فرشته زمینی بود.       بابا برای اولین بار از ما جدا شد و سه ر...
5 بهمن 1390

نوزده ماهگی.........

    عزیز دل مامان نوزده ماهگیت مبارک.......... هر روز داری رشد میکنی وهر روز متفاوت تر از روز قبل میشی وهر روز خواستنی تر از روز قبل.... هر شب وقتی بعد از کلی کلنجار رفتن و مراسم میخوابی پیش خودم میگم خدایا شکرت که امروز هم باسلامتی گذشت و نفسم الان آروم کنارم خوابیده .  یه وقتایی هم که دیگه خوابت عمیق شده و مثل فرشته ها شدی صورتمو جلوی لبهای قشنگت نگه میدارم تا نفست به صورتم بخوره و روحمو تازه کنه اونوقته که دیگه نمیتونم نبوسمت و نوازشت نکنم  .....تمام انرژی و توان از دست رفته طی روز تو یه لحظه به وجودم برمیگرده.......فکر نمیکنم با وجود تمام سختی ها لذتی بالاتر از مادر بودن وجود داشته باشه . راستشو بخوای این...
12 دی 1390

کریسمس مبارک......

   مامانی دوست داشتم بدونم که الان چه آرزویی داری و چی دوست داری تا زود برات آماده کنم و بذارمش تو این جوراب خوشگل تو این دکور یه آدم برفی بود که ازش میترسیدی و فرار میکردی برعکس چیزای دیگه ای که  شدیدا بهشون علاقه نشون میدادی! طوری که بابایی اون آدم برفیو برداشت و از جلوی چشمت دور کرد آخه با هر ترفندی که پیاده کردیم حاظر نبودی بیشتر از دو متر نزدیکش بشی . آدم برفی خوشگلی بود نمیدونم چرا دوسش نداشتی گلم؟ ...
11 دی 1390

یلدا ....

    سنجد مامان   شب یلدا اولین شب زمستونه که چند لحظه ای تاریکی شب بیشتره . تو این شب همه دور هم جمع میشن و این با هم بودن جشن میگیرن تا سرما و تاریکی تو دلهاشون راه پیدا نکنه.  همیشه تو ذهنم این سوال بوده که چرا جای تاریکترین و سرد ترین شب سال   طولانی ترین و گرمترین روز سال جشن گرفته نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شب یلدا جمع شدیم خونه مامانی و تا دیر وقت اونجا بودیم و تو هم حسابی شیطونی کردی و از باباجون و خاله عاطفه و مامان و بابا کادو گرفتی .... خوش به حالت مامانی .... از اون وقتایی بود که دلم میخواست که من هم کوچیک بودم و مثل اون روزا از خوردن خرمالوی نیم رس و گس لذت میبردم. روزی که برای گرفتن این عکسها رفت...
1 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد