الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخترم الین

چهارشنبه سوری....

1390/12/27 19:13
130 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

شب آخرین سه شنبه سال حاظر شدیم تا بریم خونه باباجی(بابا جون)که مامانی گفت صبر کنید تا ما بیام خونه شما و بعد با هم برگردیم .

منتظر شدیم ... مامان جی و خاله عاطفه اومدن... اون هم با دست پر! خاله کلی زحمت کشیده بود و برات یه طبق آماده کرده بود عین طبق یه نوعروس! توش هفت سین داشت و شکلات و آجیل و ماهی قرمز و تتخم مرغ رنگی و شمع و ......و یه پیراهن خیلی خوشگل! انقدرخوشحال بودی که دور اتاق میدویدی و میخندیدی و کیف میکردی. خاله عاطفه به قول الین خانوم منننننونم(ممنونم) 

 

بعد با هم رفتیم خونه باباجی . آتیش روشن کردیم و تو هم کلی با آهنگ بری باخ رقصیدی البته به شیوه کردی! از  من و بابا و خاله میخواستی که دستامونو بدیم به هم و تو وسط این حلقه نانای کنی!بعدش هم از رو آتیش پریدی . بابا برات فشفشه و ... گرفته بود ومن میترسیدم که بترسی ولی نه تنها نمیترسیدی بلکه با ذوق نگاه میکردی و کیف میکردی! بعد از ترکیدن ترقه ها هم میگفتی مامانی باکی تککید(مامانی بادکنک ترکید) آخه صدای ترقه ها شبیه ترکیدن بادکنک بود.

الین ومیز کار ترقه بازی که بابایی با احتیاط کامل انتخاب کرده بود و چیده بود.

 

فردای اوروز هم حسابی بهت خوش گذشت چون باران کوچولوی مهربون و دوست صمیمیت مهمونت بود و کلی باهم بازی کردید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد