الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخترم الین

باز هم...

از قرار معلوم باید تو هر پستی که میذارم خبر در اومدن یه مرواید جدید هم بدم! بلللللله ! اینبار هم دوتای دیگه که من انتظار نداشتم وندیده بودمشون کشف شدن! دیشب وقتی داشتم با انگشت ژل بی حس کننده میزدم پیش خودم گفتم به تمام سطح لثه بزنم تا کاملا دردو کم کنه که یه تیزی حس کردم وقتی بازم لمسش کردم دیدم بله دندون آسیاب پایین سمت چپ دراومده و سمت راست هم یکی دیگه داره خودشو نشون میده ! اینا دندونایی بودن که من فکر نمیکردم به این زودی در بیان، چون جای دوتای دیگه متورم وقرمز شده . بابا رو صدا کردمو مرواریدهای جدید نشونش دادم از یه طرف خوشحال بودم واز طرف دیگه دلم سوخت که عزیز دلم باید این همه دردو پشت سر هم و بی وقفه تحمل کنه . ولی خب چاره ای نیست! حا...
19 تير 1390

سیزده ماهگی...

دختر نازم سیزده ماهه شد. عزیزم هر روز که میگذره کارای جدید تری انجام میدی که یکی از یکی بامزه تره و این کارات هم باعث میشه که وابستگی من هم بیشتر بشه وساعاتی رو که ازت دورم سخت تر بگذره. تموم شدن سیزدهمین ماه زندگیت با دو اتفاق همراه بود یکی اینکه بالاخره دندونای ۱۱و ۱۲ با کلی ناز دراومدن و البته شماره ۱۳ و ۱۴ هم تو نوبت هستن .... آخه دختر یکی نیست بگه چه عجله ایه خب یه کم به خودت فرصت بده. این دو تا دندون ماجراهای زیادی داشت سه شب تب داشتی و با خوردن استامینوفن یه کم بهتر میشدی ولی دیگه  چهارشنبه روز قبل عید مبعث خاله پرستارت زنگ زد گفت تبت بالا رفته سریع بردیمت دکتر که معاینه ات کرد و گفت یا از دندوناشه ...
13 تير 1390

یک سالگی ....

دخترم یک ساله شد. همیشه وقتی به همچین روزی فکر میکردم احساس میکردم هنوز زمان زیادی باقیه، غافل از اینکه این ۳۶۵ روز متفاوت زندگیمون چنان به سرعت میگذره که اگر عکسها و فیلمهاو ... نبود گذشتنش رو باور نمیکردم. انگار همین دیروز بود که توی اتاق عمل بعد از زدن ۴ تا آمپول پر درد تو کمرم بازم داشتم به دکتر التماس میکردم که بیهوشم نکنه ، آخه میخواستم لحظه اول دخترم بین غریبه ها تنها نمونه و من بتونم لحظه اول روی ماهشو ببینم و از سلامتیش مطمئن بشم و اولین کسی باشم که ورودشو به این دنیای بزرگ تبریک میگه، ولی وقتی دیگه اینهمه تلاش برای بی حسی بی فایده بود و دکتر بیهوشی اخطار فلج شدن بهم داد دیگه از اون آرزوها گذشتم ،برای چندمین بار از دکتر در مورد سلام...
12 خرداد 1390

روز زن ...

سه شنبه سوم خرداد سال 1390   تواداره داشتم پیگیری یه نامه که برام مهم هم بود، میکردم تا بالاخره کارهای مربوطه تموم شد و من خوشحال برگشتم توی واحد وقتی درو باز کردم وسرمو بلند کردم دیدم یه سبد گل خوشگل و یه جعبه شکلات رو میزمه!!!!!!!!!!!! از نگاه هر دو تا همکارم که اتفاقا خانوم هستند معلوم بود که منتظردیدن عکس العمل من هستند . اولش جا خوردم ولی بعد که کارت نصب شده رو گل که روش نوشته شده بود( تقدیم به همسر مهربانم ) دیدم فهمیدم به مناسبت روز زن عزیز ترینم برام فرستاده ، انقدر ذوق کردم که همون لحظه به بابایی زنگ زدم تا تشکر کنم ولی دریغ از جمله وکلمه مناسب که تو اون لحظه بتونه حق مطلب رو ادا کنه!!! آخه از دیدن اون صحنه انقدر خوشحال و...
4 خرداد 1390

چند روز به یکسالگی...

الین عزیزم چند روز بیشتر به روز تولدت نمونده و تو روز به روز به شناخت و درک بیشتری از محیط اطرافت میرسی و من شاهد لحظه به لحظه این رشد و بالیدن هستم ... گاهی وقتها فکر میکنم این موجود کوچولوی ظریف که حالا میتونه رو پاهای خودش بایسته و با گرفتن اشیاء تعادلش رو حتی رو نوک انگشتای ظریف پاهاش حفظ کنه واقعا دختر ناز منه! این دختر ناز کوچولو که میدونه چطوری خودش رو تو دل هر آشنا و غریبه ای جا کنه ۹ ماهه تموم تو دل من بوده وهم نفس من.... بیشتر از قبل بهت وابسته میشم و بیشتر دلم میلرزه . عزیزم حالا دیگه ۱۰ تا دندون خوشگل ریز و تیز داری که گاهی وقتها که شوخیت میگیره یا وقتی کسی رو که خیلی دوستش داری ومیخوای ببوسی یه گاز کوچولو هم مهمونش می...
25 ارديبهشت 1390

یازده ماهگی000

عزیز دلم یازده ماهه شدی... پارسال یه همچین روزایی هممون منتظرت بودیم ومقدمات ورودت آماده بود و شمارش معکوس  برای دیدنت شروع شده بود . اون روزها شیرین ترین و پر استرس ترین روزهای زندگیم بود وهر ثانیه اش مثل دقیقه و هر دقیقه اش مثل ساعت میگذشت دقیقا طبق قانون انتظار... حالا داریم به یک سالگی تو که نفسمون شدی نزدیک میشیم و چه زود گذشت...
13 ارديبهشت 1390

تجربه های جدید...

سنجد خانوم دیروز برات روز تجربه های جدید بود . برای اولین بار با کالسکه ات از خونه خودمون رفتیم خونه بابائی . قبلا هم کالسکه سوار میشدی ولی در واقع کریرت بود که رو پایه کالسکه بود بابا دید که دیگه دخترمون قد کشیده و دیگه تو کریر جا نمیشه! این بود که دست به کار شد وکالسکتو ردیف کرد! تو راه راحت نشسته بودی وازتخت روانت لذت میبردی. وقتی رسیدیم با بابایی ومامانی رفتید پارک ،البته با موتور و تو اولین بارت بود که سوار موتورشدی. از اونجایی که منم مثل مامانای دیگه یه مامان دائم نگرانم ، دلم طاقت نیاورد و دنبالتون اومدم و دیدم که گذاشتنت بالای سرسره !مثل بچه های بزرگتر سر میخوردی و کیف میکردی ، تا اینکه چشمت افتاد به استخر کوچیکه وسط پارک و بچه ه...
3 ارديبهشت 1390

.راه حل الین...

دیروز وقتی رسیدم خونه و از پرستار تحویلت گرفتم هم خوابت میومد وهم کلی بازی کرده بودی پیش خودم گفتم حتما میخوابی و منم میتونم یه کم استراحت کنم ولی زهی خیال باطل... جای خوابیدن شیطونی میکردی ودوست داشتی منم پا به پات بیام و باهات بازی کنم این وسط به اتاقها هم سرک میکشیدی که یه موضوع جدید برای سرگرمی پیدا کنی تا اینکه رسیدی به در اتاق خواب که اگه جلوش چیزی نباشه ،بسته میشه . اولش با دست بازش کردی تا بری تو ولی تا به حالت چهار دست و پا میشدی در دوباره بسته میشد . یه کم نشستی وفکر کردی بعد پشتتوکردی به در، فکر کردم منصرف شدی اما دیدم نه خیر! دنده عقب و با پشت رفتی تو اتاق !!!!! اینجوری هم در بسته نمیشد وهم تو به هدفت که همانا کندو ...
30 فروردين 1390

معجزه زندگي...

عسلکم این روزا هر کاری که میکنی، شادیی رو تو دل منو بابایی می نشونی که با هیچ شادی دیگه ای قابل مقایسه نیست . عزیزم دیروز برای اولین بار بابا گفتی! بابا گفتی و یک لحظه زمان برام ایستاد و اون لحظه چقدر برام دلچسب بود . اون لحظه،از سر شوق و شادی چشمام پر از اشک شد . دوست داشتم بابایی زودتر بیاد و ببینه وبشنوه که دختر نازش صداش میکنه و ... آینده رو دیدم که با اون صدای دلنشینت چه شیرین زبونی هایی میخوای بکنی و دل همه رو ببری. خدا رو هزاران بار شکر میکنم وازش میخوام که این خوشی ها رو روز به روز بیشتر کنه و نعمتی رو که به ما داده ، خودش از ناخوشیهای روزگار حفظ کنه ،آمین. الینم،تو  واقعا معجزه ز...
25 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد