بابا ریژا ......
دیشب وقتی داشتم پوشکتو عوض میکردمو تو در حال فرار بودی به این نتیجه رسیدی که تنهایی نمیتونی فرار کنی و باید یکی کمکت کنه و اون یکی کسی نبود جز بابا.... چند بار صداش کردی بببا بببا ولی بابا تو آشپزخونه بود و چند ثانیه طول کشید تا بیاد پیشت. یه دفعه صداش کردی ریژا(رضا) ریژا !!!! بابا ریژا ... و با این کارت دل بابایی قنج رفت و کلی کیف کرد. تازگیها حسابی بابایی شدی و بابا هم دختری!!!!
قبلا لباس انتخاب میکردی و میخواستی که از تو کمد در بیارم و تنت کنم حالا آهنگها و ترانه ها رو هم خودت انتخاب میکنی ۲ تا آهنگی که دوست داری بری باخ و همه چی آرومه ست که ما باید همین دو تا رو گوش بدیم حالا میخواد مسیر ۲ ساعته باشه و یا مسیر ۱۰ دقیقه ای !!!! واین برام عجیبه که تا به ۱۰ ثانیه آخر ترانه میرسه حتی اگه در حال شیر خوردن باشی برمیگردی و به بابا میگی گل .. گل (پنجره دن داش گلیر) یعنی یه بار دیگه از اول. در این مورد هم بسیار حواست جمعه و نمیذاری که خدای نکرده یه وقت به آهنگ بعدی برسه !!! و این جمع بودن حواست منو به تعجب میندازه میدونم که این حواس جمعو از بابایی به ارث بردی و الا من که ......