الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخترم الین

الین و مهد کودک 2......

       شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۲   دیروز از مسافرت برگشتیم و امروز اولین روزیه که بصورت رسمی مهد رفتی. البته هفته های اول دوره جذب هست که به صورت نیمه وقت میری و این که چند روز این حالت طول میکشه بستگی به روحیات و عادت کردن به مهد داره. صبح تمایلی برای رفتن نشون ندادی و این منو نگران کرد. بعد حاظر شدی و وقتی دم در رسیدیم کلی ذوق کردی. با مربیه خوبت خاله میترا قبلا آشنا شده بودی و وقتی دیدیش بهش لبخند زدی. گلی رو که تو باغ ارم شیراز در کمال تعجب من و بابایی برای خاله میترا چیده بودی و من خشکش کرده بودم تقدیمش کردی و اون هم خیلی ذوق زده شد آخه فقط ۱۰ دقیقه دیده بودیش و اونجا به یادش افتادی! روز اول...
31 فروردين 1392

الين و مهد كودك 1 ....

    قبل از عيد همراه خاله شراره رفتيم تا يكي دوتا مهد باقي مونده منطقه رو ببينيم. از وضعيت بد مهد اولي كه رفتيم چيزي نميگم وبماند.... دومين مهد شعبه اصليه مهدي بود كه ماه پيش رفته بوديم وتو خوشت اومده بود. وقتي رفتيم حس خوبي داشتم و احساس كردم نظم بيشتري داره. براي تصميم گيري بهتر دوباره به مهد قبلي سر زديم كه اتفاقا مدير و صاحب اصليه هر دو مهد اونجا بود بعد از كلي صحبت كردن و البته انرژي مثبت گرفتن از خانم مدير برگشتيم سازمان..... از اينجا بود كه دودلي من شروع شد و تو انتخاب موندم هر كدوم معايب و مزايايي داشتن كه باعث برابري امتيازشون تو ذهن من و بابايي ميشد. تصميم گرفتيم تا راهنمايي و مشورت از خداي مهربون كه همه چيز و آينده احاطه د...
18 فروردين 1392

سي و چهار ماهگي....

    سنجد خانم سی و چهار ماهگیت مبارک.... تو این ماه کارای جدید تری میکنی. مثل نیشگون ریز گرفتن از قسمت زیر بازوهای من!  ویا لپامو میگیری و میگی جونجوریه من ! معنی این کلمه رو نمیدونم ولی اینکه میخوای نهایت عشقتو به لپ کش اومده من با گفتنش نشون بدی رو میفهمم. میگی مامان جون خوشگلم (یا تپلم) قربوننننت برم مممممن! وقتی جواب میدم خدا نکنه مامانی میپری و میشینی تو بغلم..... زمانی هم که من قربون صدقه ات میرم با همون لحن خودم میگی خدا نکنه مامان جون. تو انتخاب و خرید لباس برای من هم نظر میدی و همیشه هم نظرات درسته و من و بابایی به انتخاب و نظرت احترام میذاریم. شبها زمانی که دسشویی داری به جای اینکه صدام کنی یه پاتو محکم و...
14 فروردين 1392

نوروز92......

    سال ۹۲ شروع شد.... عزیز دلم این چهارمین سالیه که زمان تحویل سال همراه من و بابایی کنار سفره هفت سین هستی .... امیدوارم امسال جزو بهترین سالهای عمرت باشه و سلامتی و شادی نعمت هر لحظه ات باشه. امسال سال تحویل زمان بعد از ظهر بود که تو هم ناهار خورده بودی و حسابی سر حال بودی ....کلی هم تو چیدن هفت سین کمک کردی. منم ذوق میکردم که دیگه دخترم بزرگ شده و میتونه تو خیلی از کارهایی که دوستشون داره بهم کمک کنه. زمان سال تحویل بعد از دعاهایی که برای سلامتی و عاقبت به خیری کردم مهمترین خواسته ام برای تو از خدا آرامش و شادیت بود ... چیزی که این روزها خیلی بهش فکر میکنم و دوست دارم هر کاری که می...
10 فروردين 1392

خداحافظ 91....

    سال ۹۱ داره تموم میشه. سالی که فراز و نشیب زیادی داشت والبته نشیبش بیشتر بود... با اینکه مشکلاتی تو این سال برامون پیش اومد ولی خدا رو شکر میکنم که همه سلامتیم. با گذشت هر لحظه از این سال تو شیرینتر و خواستنی تر و عاقل تر شدی. با کارای شیرینت کاری کردی که من هر لحظه دلبستگیم به تو عمیقتر بشه و حساسیتهای مادرانه ام پر رنگتر. آخرین اتفاقی که تو سال ۹۱افتاد و منو ناراحت کرد رفتن یکباره پرستارت بود که شرایطش ایجاب کرد با وجود تمام محبتهای ما نسبت به خودش دیگه پیش تو نیاد ..... و با این کارش دو تا نگرانی به دل نگرانی های من اضافه کنه ! یکی اینکه نبود ناگهانی و یکباره اش تو رو که تو این دوسال سخت بهش عادت کرد...
30 اسفند 1391

سي و سه ماهگي......

          ناز گلكم يك ماه ديگه بزرگتر شدي.... خانومتر شدي و شيرينتر. اين ماه بزرگ شدنتو بيشتر حس كردم خصوصا اون روزي كه به خاطر نيومدن پرستارت شب رو خونه مامان جون مونديم و صبح بغلت كردم تا بذارمت تو رختخواب كنار مامان جون.... مثل روزاي ۶ تا ۹ ماهگيت...... وقتي بغلم بودي و از پله ها پايين ميرفتم ديدم چقدر قد و وزنت بيشتر وسرت پر موتر شده...... تا حالا بزرگ شدنت انقدر برام محسوس نبود. در ضمن احساس مسئوليت و كمك كردن تو كاراي خونه حتي اگر به خرابكاري منجر بشه و استقلالت تو كارهاي مربوط به خودت بيشتر حس رشد و بزرگ شدنتو بهم منتقل ميكنه. البته تو اين ماه كم نبوده روزايي كه منو بابايي رو حسابي كلاف...
12 اسفند 1391

سی و دو ماهگی......

    بعد از چند وقت دوباره دستم به نوشتن رفت.... وقتی چند تا پیغام دیدم که همه گفته بودن عکسها فیلتر شده و دیده نمیشن خودم امتحان کردم ودیدم بعلللله!!! همش فیلتر شده!!! یعنی اون همه زحمت پر!!! دیگه دست و دلم به نوشتن تو بلاگفا نمیرفت بعدش هم که بهم ریختن چند باره قالب وبلاگ! منم تصمیم گرفتم که عکس کمتر بذارم و بیشتر برات بنویسمو حتما یه بک آپ بگیرم .   امروز ماهگرد سی و دومین ماه عمرته عزیزم. رفتارهای خاصو دلچسبت انقدر زیاد شده که شاید نشه همشو یکجا نوشت. شیطونیها و خرابکاریها هم تقریبا دیگه بی حد و حصره! بهم ریختن کشوها و کمد ها در عرض فقط چند ثانیه ...... درآوردن کل لباسها تو یه چشم به هم زدن ...... فرار کردن ...
12 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد