الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخترم الین

این برای چیه؟..........

دخملیه من اولین جمله رو گفت. مامانای مهربون میدونن که یه مامان تو این مواقع چه شکلی میشه!     این برای چیه؟؟؟   اولین جمله سه کلمه ای که الین خانوم تو هفده ماه و چهار روزگی مصادف با عید قربان به زبون آوردجمله بالا بود. تو خونه مامانی بودیم که وقتی داشتی با همون  پاهای پلاستیکی  بازی میکردی باصدای بلند پرسیدی این برای چیه ؟؟؟ تعجب کردم چون اولین باری بود که جمله میگفتی البته چند روز پیش همین جمله رو به صورت ناقص گفتی و ما به حساب اولین جمله نگذاشتیم ولی امروز تمام جمله رو به صورت کامل و سوالی به زبون آوردی و من خیلی خوشحالم دلم میخواد بتونی زودتر حرف بزنی و بشی همزبون من وبابایی البته با توجه به روابطی...
16 آبان 1390

هفده ماهگی.........

عسلم هفده ماهگیت مبارک باشه.   در وصف ماه هفدهم باید بگم ماشاله شیطون تر و شیرینتر شدی مامانی. دایره لغاتت گسترده تر شده و هوشیار تر از ماههای گذشته ای. یه سری لغات جدیدت ایناست: آفیجی.......... نمیدونم عاطفه میگی یا آبجی ولی منظورت خاله عاطفه است جد...............جغد عگاب ...........عقاب ماتین........ ماشین عوض......... سی دی رو عوض کنید دی سی.......همون سی دی بزن .............تو ماشین وقتی ترانه بری باخ و همه چی آرومه تموم میشه میگی بزن یعنی از اول! تسید .............ترسید عسک .........عروسک ای یگی ........این یکی او یگی........اون یکی . اینم از کارای جدیدته که وقتی می می میخوری هی عوض میکنی و میگی ای یگی ا...
12 آبان 1390

بابا ریژا ......

    دیشب وقتی داشتم پوشکتو عوض میکردمو تو در حال فرار بودی به این نتیجه رسیدی که تنهایی نمیتونی فرار کنی و باید یکی کمکت کنه و اون یکی کسی نبود جز بابا....  چند بار صداش کردی بببا بببا ولی بابا تو آشپزخونه بود و چند ثانیه طول کشید تا بیاد پیشت. یه دفعه صداش کردی ریژا(رضا)   ریژا !!!! بابا ریژا ... و با این کارت دل بابایی قنج رفت و کلی کیف کرد. تازگیها حسابی بابایی شدی و بابا هم دختری!!!!   قبلا لباس انتخاب میکردی و میخواستی که از تو کمد در بیارم و تنت کنم حالا آهنگها و ترانه ها رو هم خودت انتخاب میکنی ۲ تا آهنگی که دوست داری بری باخ و همه چی آرومه ست که ما باید همین دو تا رو گوش بدیم ...
7 آبان 1390

عکسهای آتلیه الین در یک سالگی....

  بالاخره بعد از چند ماه عکسها به دستمون رسید . شاید عکسها در نگاه اول شبیه به هم باشن ولی حالتهای متفاوت دارند به همین خاطر نتونستم انتخاب کنم .       مثل عروس خانوما تور لباسمو گرفتم اینم کادوی تولدمه که خیلی دوستشون دارم... یه کم هم نی نای کنم.... من  یک ساله شدم...   ...
4 آبان 1390

سنجدم 10 کیلو شد.....

    عزیزم بالاخره به وزن شریف ۱۰ کیلو رسیدی!!! حالا من یه سنجد خانوم ۱۰ کیلویی که قدش۸۱ سانته دارم. البته این اندازه گیری قد و وزن توسط دکترت انجام نشد چون وقتی میبریمت پیشش اینقدر جیغ میزنی و رو ترازو تکون میخوری که نمیشه یه نتیجه درست گرفت . عوضش این دفعه جایی وزنت کردیم که خودت کیف کردی وقتی رو ترازو ایستادی.... اونجا جایی نبود جز میوه فروشی محل! آقای میوه فروش که اتفاقا یه دختر همسن تو داره و کاملا با نمودار رشد آشناست و مثل یه دکتر میتونه اونو تحلیل کنه  یه ترازوی دیجیتال دقیق داره . وقتی با بابایی رفته بودیم میوه بخریم ازش خواهش کردیم میوه زندگی ما رو هم وزن کنه وتو هم باذوق فراوان و به راحتی رو ترازو موندی و نتیجه ب...
3 آبان 1390

یکی از آرزوهام برای ناز دونم......

بعد از دو روز سرماخوردگی سخت امروز بهتر شدم و تونستم ببوسمت عزیزم.   گاهی وقتا یه بیماری کوتاه مدت زمانی که نمیتونیم به راحتیه روزای سلامتی از رو تخت بلند شیم و اتوماتیک وار به تکرار کارهای روزمره بپردازیم  باعث میشه تا یه مکثی بکنیم و به یادمون بیاد که دوست داریم چطور عمرمون رو بگذرونیم و چه کارهایی رو انجام بدیم. وقتی در حال استراحت بودم باخودم فکر میکردم که وقتی خوب شدم فلان کار رو انجام میدم و فلان جا میرم و ...... خوشحال شدم که فرصتی هنوز هست که به کارهایی که دوست دارم برسم و از همه مهمتر از وجود نعمتهایی که خدا بهم داده از ته دل لذت ببرم . نگران شدم نکنه روزی برسه که فکر کنم نتونستم از زندگی بهره کافی ببرم و کلی آرزو ...
27 مهر 1390

مشهدانه.....

  امسال هم مثل پارسال یه همچین روزی یعنی ۱۳ مهر امام رضا ما رو طلبید و ما همراه عمو مصطفی (دوست بابایی)و همسرش راهی مشهد شدیم و تو این شبهای عزیز دهه کرامت رفتیم پابوس آقا امام رضا .  این سفر اولین تجربه تو برای مسافرت با قطار بود. راضی نگه داشتنت تو این فضای کوچیک وتنگ حوصله و صبر زیادی میخواست که خدا رو شکر بابا این مشخصات رو داره وتو طول سفر سه روزمون همراه خوبی برای تو  کمک خوبی برای من بود. رفتیم و اونجا برای همه دعا کردیم .توهم وقتی ضریح آقا رو از توبغلم  دیدی کاملا باآرامش و معصومانه نگاه میکردی و احساس کردم همونطور که هر گوشه این حرم از حیاط ها گرفته تا صحنها برای من حکم گوشه ای از بهش...
17 مهر 1390

تولد خاله عاپیته......

وقتی بجه بودیم دایم با همدیگه گیس و گیس کشی داشتیم وبدو بدو برای زودتر رسیدن به مامان برای چغلی کردن. همیشه تو راه مدرسه یه جوری همدیگه رو قال میذاشتیم و البته اعتراف میکنم که بیشتر من این کارو میکردم آخه میدونستم که اگه باما بیاد دیگه من و آناهیتا نمیونیم پفک  و دوغ بخریم و پاکت خالیشو تو جوی آب بندازیمو دنبالش بدوییم و از پیچ و تاب خوردن و تند و یواش رفتنش لذت ببریم چون  اگه میدید بعدش خواسته ای داشت و انجام نمیدادم سریع به مامان میگفت . مامانم همیشه میگفت زشته دختر تو خیابون چیزی بخوره و همیشه از این کار منعمون میکرد شاید به خاطر همین منع بود که انجامش یه لذت بچگانه برام داشت .حتی یادمه یه بارکه دستگیرمون کرد  برای این...
14 مهر 1390

روز دختر ....

    الینم امروز به مناسبت میلاد حضرت معصومه روز دختر نامگذاری شده این روز روز فرشته های آسمونیه و تو هم فرشته آسمونیه زندگی من و بابایی . همیشه و از زمانی که هنوز  منم یه دختر بودم دوست داشتم یه دختر داشته باشم تا اینکه خدا این آرزو رو برآورده کرد وتو اومدی . پاک و معصوم مثل آینه و  عزیز و ارزشمند مثل آب و خالص و ناب مثل گلاب. شیطونیها    محبتها   نگاههای معصومانه   نوازشها و هر چیزی که متعلق به توست برام دوست داشتنی ترین و بهترین تو دنیاست و داشتنت نعمتیه که هرگز نمیتونم شکرش رو به جا بیارم.    دختر گلم روزت مبارک... ...
8 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد