یه نی نیه دیگه.....

جمعه عصر بود و حسابی حوصلمون سر رفته بود. به خاله عاطفه زنگ زدم تا حالشو بپرسم ..... دعوتمون کرد برای شام بریم خونشون و ما هم از خدا خواسته شال و کلاه کردیم .....

مامان جونم اونجا بود. خاله عاطفه و دادا زحمت کشیده بودن و با کلی ذوق و شوق فیلمهایی که ازت داشتنو یه جا جمع کرده بودن. نشستیم به نگاه کردن فیلمها.....واقعا برامون دلچسب بود و کلی خاطره برامون زنده کرد.

خندیدنها.... اولین غذا خوردن و ایستادن و......

درحال نگاه کردن فیلمها برات توضیح میدادیم که الین نی نی بودی این شکلی بودی یا اینجوری میخندیدی. تو هم غرق تماشا بودی .

کم کم شروع کردی به بهانه گیری.وقت شام با اینکه خاله غذاهای مورد علاقتو درست کرده بود چیزی نخوردی...

یه کم که تو رفتارت دقت کردم دیدم ای دل غافل! فکر کردی نی نیه تو فیلم یه نی نیه دیگه است و اونهمه ذوق ما برای اونه!!!!

حسابی ناراحت بودی ....شام نخوردی و با اینکه کلی برات توضیح دادم دوشب پشت سرهم بد خوابیدی...تو خواب با اون نی نی دعوا میکردی و با صدای بلند میگفتی نی نیه بد! برو خونتون!!!

تا اینکه شب سوم موقع خواب خوابوندمت روی سینه ام وقصه به دنیا اومدن و بزرگ شدن نی نی که مامان و باباش خیلی دوستش داشتن و اسمشو الین گذاشته بودنو برات تعریف کردم .....و این جریان قصه گویی تا دو سه شب ادامه داشت تا اینکه باور کردی که تو هم کوچولو بودی و نی نی تو فیلمها خودت بودی.

حالا دیگه تکلیف ما برای داشتن دومین نی نی معلوم شد و بهمون فهموندی که اگه رقیبی در کار باشه حتما از خجالتش در میای و انگشت تو چشمش میکنی!