الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

دخترم الین

چهل و يك ماهگي.....

1392/9/3 15:45
948 بازدید
اشتراک گذاری

 

ای کاش میشد تمام این روزا رو با جزئیات ثبت و ضبط کرد چون خیلی زود میگذرن........

پیشرفتت تو زبان انگلیسی بسیار مشهود و عالی بوده الان دیگه شعر انگلیسی میخونی وکلماتی که یاد گرفتی به کار میبری. مثلا هر چیزی که شکل گرد داره سریع میگی مامان سیرکله! از دکمه آسانسور گرفته تا می میهای خودت! مربع و مثلث هم همینطور.

اما از تمرینات باله چیزی تو خونه نمیگی حالا نمیدونم که در حال ضبطی ویا تو خونه چیزی نمیگی.

از عروسکات طوری مراقبت میکنی که انگار بچه های واقعیت هستن که برای هرکدومشون هم خلق و خوی خودشونو در نظر میگیری. مثلا یکیشون خیلی گریه میکنه ..... یکی زود سردش میشه و یکی دیگه مهربونه و یا.... منفی ترینشون هم عروسکی به اسم الیناست که تمام کارهای بد رو اون انجام میده.... براشون شال گردن درست میکنی و پتو روشون میکشی تا سرما نخورن.

روی موهات ترکیب حنا و قهوه و تخم مرغ گذاشتم تا کمی موهات تقویت بشه و جون بگیره. خیلی صاف نشسته بودی و احساس یه خانوم که رنگ مو گذاشته رو داشتی و کیف میکردی.

تو این ماه یه سفر عالی داشتیم که خیلی خوش گذشت. سه تایی رفتیم سرعین و آستارا ...

تو این موقع از سال اون منطقه خیلی سرده ولی خدا روشکر اون چند روزی که ما اونجا بودیم هوا بسیار مطبو و خوب بود طوریکه یک چمدون لباس گرمی که برات برده بودم بی استفاده موند.

همه آب گرمها رو مادر و دختری رفتیم و کلی کیف کردیم . برخلاف تصورم به استخرهای آب گرم خیلی علاقه نشون میدادی.... تنها نگرانیم سرماخوردنت بود که خدا رو شکر اتفاق نیافتاد..... با خودم فکر میکردم ای کاش یه پسر هم داشتیم که با بابایی میرفت و بابا هم اندازه من لذت میبرد و تنها نمیموند.

بعد از سرعین راه افتادیم به سمت زیبا کنار ..... از اینجا به بعد خوشیمون بیشتر شد چون خاله سمیه و سورنا و بابایی سورنا هم اومدن تا چند روز با هم باشیم. شما دوتا گاهی با هم دعوا میکردید و گاهی هم مثل دوتا طوطی ناز باهم بازی و صحبت میکردین . این وسط چه ابراز محبت و دوستی به سورنا میکردی بماند!!!! از جفت کردن کفشها بگیر تا بوسه های مکرر که دیگه صدای سورنا رو در میاورد. با هم رشت و فومن و ماسوله رفتیم... ماسوله رو خیلی دوست داشتی..... یه عروسک به عنوان یادگاری از ماسوله گرفتی که تو راه برگشت مثل یه مادر از مراقبت میکردی و حتی با ژاکتت ازش در مقابل بارون محافظت میکردی.

یه صحنه خیلی جالب با سورنا داشتین . اونم این بود که اون عروسک ماسوله ای که حالا دخترت بود مریض شده بود .... به سورنا که مثلا باباش بود نشونش دادی و با بغض گفتی بچه تب کرده حالا چی کار کنیم؟ سورنا دستشو گذاشت رو عروسکو گفت باید ببریمش بیمارستان ! بریم سوار ماشین بشیم دوتایی نشستین رو جارو برقی که وسط اتاق بود و سورنا شروع کرد به رانندگی .... هردوتا چنان با استرس به عروسک تب دار نگاه میکردید که آدم واقعا باورش میشد که عروسک مریض شده.... دقیقا مثل یه مادر ازش محافظت میکردی و قربون صدقه اش میرفتی!!!! 

خلاصه که حسابی با هم بازی کردین و کیف کردین و در کنار شما به مامان و باباها هم خوش گذشت. خصوصا که خاله سمیه با عشق و علاقه فراوون عکاسی میکرد و این علاقه به ما هم شور و شوق میداد.

یه روز وقتی از سر کار برگشتم روی تخت دراز کشیدم وگفتم از خستگی تمام بدنم درد گرفته یه دفعه اومدی و شروع کردی به بوسیدن! از فرق سرم تا انگشت پاهام! بعدشم گفتی مامان همه بدنهاتو بوس کردم الان خوب میشی! قربون مهربونیهات برم دخترم.

از مسافرتمون بعد از اومدن خاله سمیه عکاس دیگه عکسی ندارم ....هر وقت عکسها بدستم رسید میذارم تو وبلاگت عزیزم.

 

این عکس مال چند وقت پیشه ولی من دوسش دارم... لباستو خودم دوختم..

الین خانم در حال قنداق کردن پسرش با جوراب شلواریهای نازنین!

ویلا دره و طبیعت فوق العاده اش

الین و بابایی در حال رفتن به سمت سرچشمه اصلی که مسیرشهم یه کم سخته.

اینم سرچشمه

به به عجب آبی! بابایی بیا صورتمونو بشوریم

گلسر سرخپوستی!

اینم یه صحنه از ساحل ساعت ٦ صبح( البته اگه عکسای خاله سمیه رو گرفتم باید پاکش کنم چون ماییه بسی خجالته)

 

 

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان شری
12 آذر 92 13:53
سلام این خانوم همیشه به سفر كاش واقعا میشد همیشه از اون هوا بخوری و از اون فضا استفاده كنی عزیزم خیلی دلم برای بچه های نازمون میسوزه كه توی تهران نفس میكشن.... راستی اون لباس خوشگلی كه مامان هنرمندت برات دوخته واقعا خوشگله...
مامان و بابای الین
پاسخ
ممنونم مامان شري اي كاش ميشد.....
خاله عاطفه
19 آذر 92 9:12
عزیزدل خاله دیگه یه دخمل بزرگ وخوشگل زیرو زرنگ شدی ماشالا ایشالا همیشه به گردش وخوشی باشین وتو درحال کیف کردن غذاتو سروفت وبه اندازه بخور تا موخاتودستات رشد کنن وواسه اون مورد خاص اماده بشیم
مامان و بابای الین
پاسخ
وااااي قربون اون مورد خاص كلي داره تلاش ميكنه بچه ام!
مامان سورنا
20 آذر 92 6:03
به به چه پست خوبی بود...چقدر از خوندنش خوشحال شدم و دوباره رفتم به اون روزها....و چقدر افسوس خوردم که اون صحنه تب کردن عروسک الین رو ندیدم...انگار عکاسی دیگه نذاشته کارهای این وروجک ها رو خوب بیبنم....ولی از خوندنش حس خیلی خوبی بهم دست داد و تصورش کدم....مسافرت در کنار شما برای ما هم بی نظیر و رویایی بود...عکسهای مسافرت سرعین هم عالی مخصوصا اون گل سرش....راستی عکاس باشی عکسی که خودت از طلوع صبح گرفتی عالی و خوشگله ....
مامان و بابای الین
پاسخ
واقعا نديدي؟؟؟ آهان روز آخر بود كه تو اتاق داشتي وسايلتونو جمع ميكردي ! حيف... در مورد عكسا ممنون ... اي خواهههههر !عكس هاي شما كجا و ما كجا؟؟؟ چوبكاري نفرماييد سميه بانو
(همساده)(دادا)(پسرعمو) میثم
26 آذر 92 17:25
الین مثل پسر عموت مو قشنگ شدیا ... خوش بحالت من اصلا از بچه گیام عکس ندارم.... مثل اینکه از جوب پیدام کردن...نمیدنم والا...
مامان و بابای الین
پاسخ
به به آقا ميثم... منور فرموديد آقا واقعا موهاي هر دوتا تون لخت و خوشرنگ و قشنگه خصوصا شما. ديگه دخترم به خانواده پدريش رفته ديگه از ديدن كامنتت خيلي خوشحال شدم .ممنون كه با اين وقت كمت زمان گذاشتي .
لیلا مامان کیمیا
3 دی 92 19:42
همیشه به سفر و شادی دوستم
مامان و بابای الین
پاسخ
از ديدن سلامتيه دوباره ات واقعا شادم. هميشه خوش و سلامت باشي
ندا و رسول {تبریز}
7 دی 92 0:04
سلام . وای چقدر خوشحالیم که از وبلاگ شما بازدید کردیم . الین جون ماشاالله چقدر بزرگ شدن. خدا سلامتشون کنه. به الین جون بگو ندا میگه از دور می بوسمش . انشاالله زودی همدیگر رو از نزدیک ببینیم دختر عمه عزیزم.
مامان و بابای الین
پاسخ
وااااي ببين كي اومده ندا جان خيلي دلم برات تنگ شده.... خيلي لطف كردي بانو. آرزوي خوشبختي و سلامت وسعادت براي شما و همسر گلت دارم... به پاي هم پير شين . انشاله به زودي زود ديدارها تازه بشه و چشم ما به ديدن شما و همسر و خانواده گلتون روشن بشه
مامان بیتا
23 دی 92 10:25
منیره جریان بازی سورنا و الین چقدر جالب بود. اون لباس هم خیلی حوشگل شده آفرین مامان هنرمند. عکسا هم خیلی خوشگل شدن معلومه که چقدر هوا صاف و خوب بوده... عکاسیت هم که حرف نداره آفرین. انشالا همیشه به تفریح و سفر
مامان و بابای الین
پاسخ
بله واقعا جالب بود .. نظر لطفته عزيزم جاتون واقعا خالي بود.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد