سالی که گذشت
عزیز دلم سالی که گذشت از بهترین سالهای عمر من و بابایی بود ۰۰۰
لحظاتی ناب و گاهی اوقات سخت ولی شیرین...
صبح روز چهارشنبه ۱۲ خرداد ساعت ۱۱ صبح برای اولین بار طعم خوش مامان و بابا بودن رو چشیدیم وقتی پرستار صورت تو رو که مثل یه فرشته آسمونی بودی به صورتم چسبوند و گرمای بدنت رو حس کردم دیگه نمیدونستم که تو آسمونم یا رو زمین، جنس اون لحظه و حس،آسمونی بود...
از اون لحظه بود که وجودت باعث شدلحظه به لحظه زندگی ما قشنگتر از قبل بشه ...
تو ۳۸ روزگیت ،شب عید مبعث به یمن حضورت جشن گرفتیم
۱۰۰ روزگیت مقارن با عیدفطر که عقد دختر عمو لیلا هم بود
اولین مسافرت سه نفری رو ۲۴ شهریور رفتیم تبریز و خامنه نامزدی پسر عمو محسن ، دومین مسافرت درست تو ۴ ماهگیت یعنی ۱۲ مهر بود که رفتیم قم ، سومی هم ۱۴ مهر بود که برای اولین بار رفتی پا بوس آقا امام رضا...
اولین غلت رو تو سه ما ه و نیمگی،۲۰ شهریور زدی
اولین مرواریدخوشگلت رو هم بابایی روز عید غدیر ،۴ آذر نشونم داد و تا امروز ۸ تا دندون تیز و قشنگ داری.البته ۱۰ آذر ماه به کمک خاله و مامانی برات آش دندونی پختیم.
اولین بار که نشستی ۶ماه و ۴ روزت بود
و اولین باری که آغوشتو به روم باز کردی منو غرق شادی و اشک کردی ۱۰ دی ماه بود چقدر اون لحظه قشنگ بود...
از روزای سخت مریضیو واکسن و حساسیت و از همه سخت تر روز۱۳آذر که برای اولین بار ازت جدا شدم و رفتم سر کار چیزی نمیگم چون همشون برای منو بابایی خیلی ناراحت کننده بود.
سعی میکنم ازاین به بعد مامان زرنگی باشم و زود زود بیام وبلاگت رو آپ کنم.