الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخترم الین

بیست و دو ماهگی...

1391/1/15 19:15
161 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

دختر بهاری من بیست و دو ماهگیت مبارک.

سنجدم بیست و دو ماهگیت مقارن شد با روزای شلوغ آخر سال و شیرینیهای سال نو .... این ماه با اتفاقاتی همراه شد که زیاد برامون خوشایند نبود اما خدا رو شکر میکنم که تمام اون اتفاقها به خیر گذشت .

وقتی از در خونه مامان جون پریدی بیرون و بلافاصله یه ماشین باسرعت رد شد نمیدونم چطور خودمو رسوندم دم در و وقتی دیدم بهت زده وسط خیابون ایستادی و منو نگاه میکنی از تصور اتفاقی که ممکن بود بیافته    دیگه چیزی نمیدیدم و نمیشنیدم ...حتی صدای راننده معترضی که چندین متر جلوتر تونسته بود ماشینو متوقف کنه . تا چند روز فقط نیگات میکردمو از تصور اون اتفاق تنم میلرزید و گریه میکرم و بعدش خدا رو شکر میکردم که تو رو برامون حفظ کرد.

روز بعد هم اتفاق بدی برای بابا افتاد که اونم به خیر گذشت از شوک این دو حادثه درنیومده بودیم که مبتلا به ویروس جدید امسال شدی که عوارضش اسهال و استفراغ شدید بود . وقتی شب حالت تهوع میومد سراغت با گریه بیدار میشدی و میگفتی می می وقتی می می بهت میدادم با صدای بلند میگفتی نه نه! اون موقع میفهمیدم که.... بعدش هم ناراحت میشدی که چرا لباست و ملافه و.. کثیف کردی و با ناراحتی میگفتی مامانی ریخت!

بعد هم تصادف خاله و بعدش هم با وجود مراقبتهای چند نفره وقتی رو سرسره بادی خانه شادی پارک ساعی بودی یه بچه بزرگتر اومد و شروع کرد به بالاو پایین پریدن    متصدی محوطه با اینکه من چند بار تذکر دادم که نباید اجازه بدن بچه ای با این کارش برای بچه های دیگه در حال بازی ایجاد خطر کنه  اصلا گوشش بدهکار نبود و اتفاقی که نباید میافتاد افتاد!   چون سرسره بادی بود  هر یه جست و خیز کوچولو باعث تکون خوردن چند برابرش میشد  تعادلت به هم خورد و پرت شدی پایین و صورتت خورد به سر یه نی نیه دیگه که پایین سرسره بود و یه کم بینیت خون اومد... جای گفتن نداره که از ترس به چه حالی افتادم... روز سیزده هم که وقتی داشتی تاپ بازی میکردی یه نی نی کوچولو دیدی و کاری کردی که تا اون موقع نکرده بودی... از رو تاپ درحال حرکت دستاتو ول کردی و گفتی نی نی بیا تاپ سوار شو ! تا ما بتونیم عکس العملی نشون بدیم از رو تاپ افتادی....

تمام این اتفاقات به لطف خدا به خیر گذشت و من بیشتر به این اعتقاد رسیدم که خدای مهربون بهترین حافظ و نگه داره  وهر اتفاقی هم که اون بخواد با وجود تمام مراقبتها بالاخره اتفاق میافته.

تو این ماه جملات رو  با فعل مناسب بیان میکنی و گاهی هم حرفهایی میزنی که من تعجب میکنم که چطور یاد گرفتی!  مثلا میگی مامانی گوشیو بیار زنگ بزن بابا ببین چطوره؟ یا اگه خاله عاطفه رو ندیده باشی میگی تا بهش زنگ بزنم . البته دیگه خودت کار با موبایل منو یاد گرفتی.شعرها رو خودت بدون کمک میخونی خصصا شعر آقا پلیسه که گاهی وقتها خودت یه جاهاییشو عوض میکنی ! این شعر از زبون توست:

شبا که ما میخوابیم     آقا پلیسه میخوابه !   ما خواب خوش میبینیم       اون دنبال شکاره     آقا پلیسه زرنگه    با دزدا خوب میشینه!     ما پلیسو دو ست داریم       بهش احترام میذاریم.

طفلک آقا پلیسه ! چه کنه با این همه اتهام!

شیطون تر و پر جنب و جوش تر شدی و میدونی که چطوری بزرگترها رو راغب کنی که باهات هم بازی بشن. تو این روزا که هوا خوبه من و بابا سعی میکنی هر روز ببریمت پارک و تو هم تو این مدت کاملا یاد گرفتی که چطور رو سرسره هایی که برای بچه های بزرگتر طراحی شدن بری و این مطلب باعث استرس ما شده چون نمیتونیم بیایم بالای سرسره و باید اون پایین منتظر بمونیم و ببینیم که کدوم مسیرو برای سر خوردن انتخاب میکنی  سرسره پیچی یا اونی که شیب تند تری داره یا اونی که تونل داره و یا.....خلاصه که هر بار مثل مرغ بال و پر کنده پایین سرسره اینور و اونور میریم تا تو بیای پایین!!! جالب اینجاست که دیگران وقتی کارای تو رو میبینن میپرسن چند وقتته؟ و من نمیدونم باید چی بگم آخه وقتی تو رو با بچه های  بزرگتر خودشون مقایسه میکنن از جسارت و مهارتت تعجب میکنن و ماشاله میگن!!!!

 شدیدا به بازی اسکیت علاقه داری و دقت خاصی مشغول تماشای اسکیت بازها میشی .به نظرم با این همه علاقه اسکیت باز ماهری میشی!!!

یک الین بهاری که عجله داره بره تاپ تاپ سوار بشه

خدایا من کی بزرگ میشم تا بتونم اسکیت بازی کنم؟ فعلا نیگا میکنم تا یاد بگیرم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد